به هر حال



بعد از اون حرکت تاریخیم که یادم رفت برم کلاس و بعد از یک ساعت که از وقتش گذشته بود فهمیدم.

قرار بوده شونزدهم کاری رو انجام بدم و الان پس از سه روز یادم افتاده که  اصلا  همچین قراری وجود داشته!!

مغزم بیخود و بی‌جهت، بسیار شلوغ می‌باشد.

پیری‌‌ است دیگر.

 

عنوانم همونه که می‌گه: غمی که نداره چاره، نگفتنش بهتره

 

 


طبق مطالعات جدید دانشمندان دریافتند که خواب بعد از طلوع آفتاب تا ساعت دو ظهر باعث سلامتی انسان می شود و کسانی که ساعت یازده ظهر در خواب عمیق باشند طبق روایات و مستندات علمی تمام هورمون هایی که برای بدن لازم و مفید هست را دریافت می کنند.
اشتباه نکنید اولاً که من خیلی مطالعه داشتم در این زمینه.
دوماً که من از الان گفتم و ایشالا که در چند دهه بعد دانشمندان به این نکته پی خواهند برد.
سوماً با من مثل فردی برخورد میشه که از سر شب تا ساعت یازده صبح خوابیده نه کسی که فقط چهار تا شش ساعت در شبانه روز می خوابه.
چهارماً عمیقا دوست دارم شب تا صبح بیدار باشم.نمازمو بخونم.طلوع آفتاب رو ببینم بعد بخوابم و از طرف دیگه دوست دارم پنج صبح بیدارشم نمازمو بخونم طلوع آفتابو ببینم و بعد بشینم سر کار و بار و  به زندگی خود برسم.
پنجما من چندین ساله نتونستم این دوگانگیمو برطرف کنم و نهایتا پنج شیش ماه درست شده و دوباره به هم ریخته خوابم.
ششما دیگه ربطی به بحث بالا نداره ولی چند ساعت پیش آبجیم در حالی که داشتند بهش می گفتن که اجازه بگیر اومد تو اتاق و بعد از اینکه شیلنگ گاز بخاری رو درآورد اجازه گرفت که شیلنگ اجاق گاز رو وصل کنهو به این نکته پی بردم که تمام سعی و تلاش من برای فهماندن مفهوم اجازه گرفتن  به دو تا از خواهرهام در این سالها زیر سر این بشر بوده.

مامانم و آبجیم این دو ساعتی که سبزی سرخ کردن برای آبجیم(این چه مسخره بازیه دخترا و عروسا درمیارن :)) یواش حرف میزدن که مثلا مزاحم من نباشن ولی چنان کفگیرو میزدن ته قابلمه و همینطور هر پنج دیقه یه بار می گفتن کمش کن زیادش کن(شعله رو) که از دین خارج شدم.
بعد از اون یه درخواست چارپایه دادم که برام بیارن بالا تا درز شیشه پنجره رو با چسب آکواریوم بگیرم یعنی انگار با دیوار حرف میزدی هیچ کدوم ت نمیخوردن  آخر سرم بعد اینکه با صدای بلند گفتم این لحظه تاریخی رو یادتون باشه دیگه نبینم بیایید سراغ من خودم چارپایه رو از پایین آوردم .همین که داشتم با حرص می رفتم پایین و پاهامو می کوبوندم در بطری نوشابه که  الینا و خواهرزاده ام داشتن میشموردنش (برای اون طرحی که ویلچر میدن) یکی که افتاده بود رو پله رفت زیر پام و کف پامو داغون کرد و از گفته ی خویش پشیمانم کرد.

وقتی خواستم چسب رو بریزم رو شیشه هیچی بیرون نمیومد در واقع یه مقدار چسب خشک شده بود و نمیذاشت چسب بریزه بیرون در این حین که داشتم با چاقویی که پیدا کردم چسب های نرم خشک شده رو درمیاوردم با خودم می گفتم این مثل یه رابطه ای میمونه که خیلی وقته راکد مونده و طرفین سراغی از هم نگرفتن به خاطر همین وقتی بعد از مدتها میری سراغ کسی که چند وقته ازش خبر نداشتی باید اول چسب های خشک شده رو از سر راه برداری بعد به روال طبیعی سابق برگردینهمینطور که بالای چارپایه بودم لعنتی فرستادم به خودم با این طرز زندگی کردنم که از هر چی میخوام یه داستان درارمیعنی چی این چه وضعشهچرا این فسفر ها رو اینطوری حروم می کنی دختر :))
خلاصه چسبوندم و به این فکر می کردم که اگه بابا به حرفم گوش کرده بود و از همون اول پنجره های این طرفم پی وی سی میزد پشیمون نمیشد منم به این مشقت نمی خواستم چسب کاری کنم.
بعد که دستامو دیدم یادم اومد که بابام گفته بود با کمک کاغذ یا یه تیکه چوب چسب کن که دستات چسبی نشن .راستش اول یه تیکه کاغذ گرفتم دستم ولی بعد اعصابم نکشید و با دل و جان با دستم چسبوندمبعدش که داشتم به بدختی چسب رو میشستم به این فکر می کردم که از کی انقدر بی خیال شدم؟دستاهام داره میشه عین دست پیری پنجاه ساله :))

یه چند دیقه پیش داشتم نماز می خوندم و کل این پست رو اونجا مرور کردم اونجا کجاست؟!:/ سر نماز منظورمه. دارم فکر می کنم کجا رفتن نمازهای قشنگی که می خوندمالان بعد از حمد و سوره تشهد و سلام میدم بعد در رکوع تسبیهات اربعه و در تشهد و سلام  حواسم پرت! میشه(یا جمع میشه؟!) یهو و می فهمم که همه رو اشتباه خوندم
اینطوری شد که داریم به فنا می ریم دوستان عزیز :) من دارم میرم دیگه خدانگهدار تا پست بعد.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تولیدی کتری قوری وبلاگ شخصی حمیدرضا شاهرخی اسرا 22 ninablog فایل استور 1 law4u درسی بلاگ آموزش خیاطی و طراحی لباس در تهران baran121 ★ یـک گـام تـا خــ♥ـــدا ★